مرجان فروزان ( یکشنبه 88/12/2 :: ساعت 6:21 عصر)
تقریبا 8 ساله بودم که یک اتفاق جالب در محله ما رخ داد که برای من یک خاطره شد . یکروز تا از مدر سه به خانه آمدم دیدم که کوچه ما بسیار شلوغ است کمی نکاه گردم اما چیزی عایدم نشد. به داخل خانه رفتم و از مادرم پرسیدم که چه خبر شده . او به من جواب داد که قرار است که در خانه ی روبرویی ما فیلمی بازی کنند والان بعضی از هنرمندان تلویزیون آنجا هستند.من بسیار ذوق زده شده بودم .عصر که شد از مادرم خواستم که به آنجا برویم .کارهایمان راکردیم و به خانه همسایه رفتیم .بسیار شلوغ بود . در همان لحظه چشمم به آقای جمشید مشایخی افتاد.باورم نمی شد که توانسته ام یک بازیگر را از نزدیک ببینم .تمام موهای ایشان سفید بوذ بلافاصله جلو رفتم سلام کردم و گفتم آقایب مشایخی شما دیگر چرا موهایتان سفید شده است نکند شما هم مثل پدر بزرگ من ملحفه تان به موهایتان رنگ پس داده است. خنده بسیار بلندی کردوبعد کتابی که در دست من بود گرفت و در صفحه اول آن با خطی بسیار زیبا نوشت:
بشکن دلم که رایحه درد بشنوی کس از برون شیشه نبوید گلاب را بعد امضای بسیارزیبایی با نام و نام خانوادگی خود حک کرد .ومن هنوز که هنوز است از متن این شعر بسیار لذت میبرم . |